داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

فکر می کنید این روزا همچین مردی هم پیدا بشه؟!

زن پاشو محکمتر روی گاز فشار داد ،
باید خودشو سریع میرسوند ...

نـــــــه !!!!

صدای برخورد ماشین با سپر گلگیر روبرویی ...

ماشین کاملا نو بود و چند روز بیشتر نبود که اونو تحویل گرفته بودند ، چطوری باید جریان تصادف و به شوهرش توضیح می داد ...

خدایـــــا !!
باید مدارکش رو حاضر میکرد ...
در حالی که از یه پاکت قهوه ای رنگ بزرگ مدارکش رو بیرون می کشید ، تکه کاغذی از توی اون زمین افتاد .
روی اون با خطی کلفت و شتاب زده نوشته شده بود :

" عزیزم در صورت تصادف یادت باشه، که من تو رو دوست دارم نه ماشین رو ! "

زن آروم گرفت و با لبخندی از ماشین پیاده شد.

نظرات 2 + ارسال نظر
باشماق جمعه 25 آذر 1390 ساعت 20:15 http://bashmagh.blogsky.com

اون یک مرد نبود بلکه یک فرشته بود

سیدحسن دوشنبه 7 فروردین 1391 ساعت 12:27

خلی خوب بود به نظرم به خاطر زیباییهای زیاد داستانها خوانندگان دوست دارند تا آخر ماجراهارو بخونن و فرصت اظهار نظر رو از دست میدن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد