داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

ببینید این مرده به زنش چی میگه؟!

خاطرات یک زن خانه دار:

اولین باری که برای بچه ها خوراک جگر درست کردم هیچ وقت یادم نمی ره.

غذا رو کشیدم و بچه ها و شوهرم را برای خوردن شام صدا زدم، پسر کوچکم غذا را بو کرد و اخم هایش رفت توی هم… دخترم هم با غذایش بازی بازی می کرد ولی حاضر نبود لب بزنه.
به بچه ها گفتم:
“ممکنه بوی خوبی نده اما خیلی خوشمزه است، یه کوچولو امتحان کنید… اصلا می دونید اسم این غذا چیه؟ یه راهنمایی می کنم بهتون… باباتون گاهی منو به همین اسم صدا می زنه.”
ناگهان چشمهای دخترم گشاد شد، به برادرش سقلمه زد و گفت:
“نخور! نخور! تاپاله است

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 21:13

سلام دوست من . معمولا اکثر نوشته های وبلاگت را می خوانم و از آن لذت می برم ولی از آنجا که نمی توانم برای همه ی آنها کامنت بگذارم ، در اینجا و برای یک بار از حسن انتخاب و زحماتت تشکر می کنم . موفق و پیروز باشی

سلام
متشکرم مهدی جان
نظر باعث دلگرمی من هست
میبوسمت
سعید

بوق جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 15:46 http://eruite.blogfa.com

تو را خدا بهم امتیاز بده
اگه بهم امتیازبدی ممنونت میشم
راستی تو صفحه دومم هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد