داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

کلماتی که برای سخن گفتن می گزینیم میتواند سرنوشت ما را عوض کند!

درزمان های گذشته یکی از خلفا عباس خوابی میبیند خوابگزاری را میطلبدومیگوید خواب دیدم که تمامی دندانهایم افتاده تعبیرش چیست؟ خوابگزار پاسخ میدهد تعبیر خواب شما اینست که تمام اقوام وبستگانت ا قبل از شما خواهند مرد خلیفه ازاین سخن برآشفته میشود ومیگوید مردک زندگی پس از بستگانم به چه درد من میخورد؟دستور میدهد بخاطر این گستاخی تازیانه ای چند به اوزده واخراجش میکنند خوابگزار دیگری را میطلبد وخواب خودرا باز گو مینماید خوابگزار فهمیده در تعبیر خواب میگوید ((عمر خلیفه طولانی تر از عمر سایر بستگان وخویشانش خواهد بود)) خلیفه شاد میشود وبا پرداخت صله گرانبها اورا مرخص مینماید اینست که گفته اند هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد


با تشکر از دوست عزیزم سید حسن علوی

هم به خاطر داستان زیباشون و هم به خاطر نظرات دلگرم کننده شون

نظرات 3 + ارسال نظر
پیام یکشنبه 6 فروردین 1391 ساعت 23:19 http://payampmk.blogfa.com

سلام دوست خوش ذوقم
سال نو مبارک
با سلیقه و خوش ذوق بمانید
با ترانه سال نو مبارک به روزم
به کلبه من بیایید

سیدحسن علوی چهارشنبه 9 فروردین 1391 ساعت 08:32

سلام اگه صلاح دونستید این داستان رو درلینک زیباتون درج کنید ممنونم {مردجوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بودبه خدا اعتقادی نداشت اوچیزهایی راکه درباره خداومذهب می شنید مسخره می کرد.شبی مرد جوان به استخر سر پوشیده آموزشگاهش رفت.چراغها خاموش بود ولی نور مهتاب برای شنا کافی بود مرد جوان به بالاترین نقطه استخر شنا رفت و دستانش را باز کرد تادرون استخرشیرجه برود.ناگهان سایه ی بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کردوچون اعتقادی به مسیح (ع)نداشت خوشش نیامد. احساس عجیبی سراسر وجودش را فراگرفته بود از پله ها پایین آمد وبه سمت کلید برق رفت وچراغها را روشن کرد........... آب استخر برای تعمیر خالی شده بود...... نقل از کتاب ((دوستی که هیچ وقت نمی میرد)) }

سید حسن علوی چهارشنبه 9 فروردین 1391 ساعت 08:56

باتشکر در صورت صلاحدید این داستان رو به مجموعه اضافه فرمایید ممنونم {شخصی خواب عجیبی دید او خواب دید که نزدیک فرشته ها شده و به کارهای آنها نگاه می کند...هنگام ورود دسته ی بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند وتندتند نامه هایی راکه پیکها از زمین می آورند باز می کنند و داخل جعبه می گذارند ..مرد از فرشته ای پرسید :شما دارید چه کار می کنید؟فرشته درحالی که داشت نامه ای را باز می کرد گفت:اینجا بخش دریافت است وما دعاها وتقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.مرد کمی جلوتر رفت .دسته ی دیگری از فرشته ها را دید که کاغذ هایی راداخل پاکت می کنند و توسط پیک به زمبن می فرستند.مرد پرسید: شما چه می کنید ؟فرشته ای با عجله گفت : این جا بخش ارسال است. ما الطاف ورحمتهای الهی را برای بندگان به زمین می فرستیم.مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بی کار نشسته است. با تعجب پرسید:شما چرا بیکار ی وبرای چه در اینجایی؟فرشته گفت: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده واز الطاف ونعمتهای بیکران خداوند بهره مند شده اند باید جواب بفرستند .ولی عده ی بسیار کمی جواب می دهند.....مرد پرسید :مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد بسیار ساده است ..فقط خدا را شکر کنند....(نقل از کتاب دوستی که هیچ وقت نمی میرد) }

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد