داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

یاد دارم یک غروب سردسرد


یاد دارم یک غروب سردسرد                      

 می گذشت از توی کوچه دوره گرد

 دوره گرددم دار قالی میخرم

 دست دوم جنس عالی میخرم

 گر نداری کوزه خالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی میخرم

 اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی زد و بغضش شکست

 اول سال است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست!

 سوختم دیدم که بابا پیر بود

بدتر از آن خواهرم دلگیر بود

 بوی نان تازه هوش از ما ربود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

 جهره اش دیدم که لک برداشته

دست خوش رنگش ترک برداشته

 مشکل ما درد نان تنها نبو د

حتم دارم که کسی آنجا نبود

 باز آواز درشت دوره گرد

پرده ی اندیشه ام را پاره کرد

 دوره گردم دار قالی میخرم

 دست دوم جنس عالی میخرم

 خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره ی خالی میخرید

شعر از استاد غلامحسین یوسفی

نظرات 1 + ارسال نظر
سیدحسن علوی دوشنبه 14 فروردین 1391 ساعت 08:18

سلام برشما وتشکر از اینکه داستانهای ارسالی بنده رو در بین داستانهای ارزنده ومفیدتون جادادید واسه ی این قسمت داستان ((احمدک)) هم خالی از لطف نیست اکه صلاح دونستید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد