داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

یک تشکر ساده

شخصی خواب عجیبی دید او خواب دید که نزدیک فرشته ها شده و به کارهای آنها نگاه می کند...هنگام ورود  دسته ی بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند وتندتند نامه هایی راکه پیکها از زمین می آورند باز می کنند و داخل جعبه می گذارند ..مرد از فرشته ای پرسید :شما دارید چه کار می کنید؟فرشته درحالی که داشت نامه ای را باز می کرد گفت:اینجا بخش دریافت است وما دعاها وتقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.مرد کمی جلوتر رفت .دسته ی دیگری از فرشته ها را دید که کاغذ هایی راداخل پاکت می کنند و توسط پیک به زمبن می فرستند.مرد پرسید: شما چه می کنید ؟فرشته ای با عجله گفت : این جا بخش ارسال است. ما الطاف ورحمتهای الهی را برای بندگان به زمین می فرستیم.مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بی کار نشسته است. با تعجب پرسید:شما چرا بیکار ی  وبرای چه در اینجایی؟فرشته گفت: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده واز الطاف ونعمتهای بیکران خداوند بهره مند شده اند باید جواب بفرستند .ولی عده ی بسیار کمی جواب می دهند.....مرد پرسید :مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد بسیار ساده است ..فقط خدا را شکر کنند....(نقل از کتاب دوستی که هیچ وقت نمی میرد)

نظرات 2 + ارسال نظر
سیح حسن علوی پنج‌شنبه 10 فروردین 1391 ساعت 09:08

سالها پیش،مردی مومن هنگامی که از سر کار برمی گشت و داشت وارد خانه اش می شد،صدایی به گوشش رسید : «ببخشید باشما کار داشتم.»مومن نگاه کرد ودید که پیرمرد نفت فروش محله شان است. او دبه های نفت را داخل گاری می گذاشت ودر کوچه ها می چرخید وصدا می زد :«نفتیه ه ه ه ه نفتی ی ی ی...»مومن گفت :با من چه کار داری؟ نفت فروش گفت :«می دانید شما بیست روز است که عوض شده اید؟» مومن با تعجب گفت:«چه طور مگه؟»نفت فروش پاسخ داد:«چون بیست روز است وقتی سلام می کنم ،جواب خوبی به من نمی دهید. ولی قبل ازآن حالم را می پرسیدی، از همسر وفرزندانم خبرمی گرفتی ؛می خندیدی....»مومن باز گفت :«خب چطور مگه؟»نفت فروش گفت :«بیست روز است شرکت گاز آمده وگاز منزل شمارا وصل کرده است ...»مرد کمی فکر کرد ونفت فروش ادامه داد:«می دانستید که سلام شما بوی نفت می داد؟»لابد وقتی به نانوایی وقصابی می روید سلامتان بوی نان وگوشت می دهد؟ مومن، داخل خانه شد وباخودش در باره ی عبادت هایش فکر می کرد...نقل از کتاب «دوستی که هرگز نمی میرد» ....... نکند ماهم همین طوریم ومتوجه نیستیم

سیدحسن علوی پنج‌شنبه 10 فروردین 1391 ساعت 09:47

این یک ایمیل است از طرف خدا
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم ؛امیدوار بودم بامن حرف بزنی؛حتی برای چند کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی .
وقتی داشتی این طرف وآن طرف می دویدی تاحاضرشوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی وبه من بگویی سلام؛ اما تو خیلی مشغول بودی.
یک بار مجبور شدی منتظر بشوی وبرای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی صندلی بنشینی. بعد دیدمت که ازجا پریدی. خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف تلفن دویدی وبه دوستت تلفن زدی تا از آخرین شایعات باخبر شوی..
تمام روز با صبوری منتظر بودم. با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا"وقت نداشتی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از ناهارمدام دور و برترا نگاه می کنی،چون شاید خجالت می کشیدی بامن حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی،..
به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری. بعداز انجام چند کار، تلویزیون را روشن کردی. نمی دانم تلویزیون را دوست داری یانه؟در آن چیزهای زیادی نشان می دهند وتو هرروزمدت زیادی از اوقاتت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره ِ هیچ چیز فکر نمی کنی وفقط برنامه هایش را نگاه می کنی .
باز هم صبورانه انتظارت راکشیدم وتو در حالی که تلویزیون نگاه می کردی ، شام خوردی؛ بازهم با من صحبت نکردی..
موقع خواب فکر می کنم خیلی خسته بودی .بعداز آنکه به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی، به رختخواب رفته و فورا" به خواب عمیقی فرو رفتی، اشکالی ندارد.احتمالا" متوجه نشدی که من همیشه در کنارت بودم و این همه کارهای خوب وحلال را کمک کردم انجام دهی..
من صبورم ؛ بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.حتی دلم می خواهد یادت دهم که تو چطور با دیگران صبور باشی. من آنقدردوستت دارم که هرروز منتظرت هستم،منتظر یک سر تکان دادن ، دعا،فکر،یا گوشه ای از قلبت که متشکرباشد.
خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی وخوب،
من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر وسرشار از عشق به تو، به امید آنکه شاید امروز کمی به من وقت بدهی. آیا وقت داری که این متن را برای دیگری هم بفرستی؟ اگر نه ، عیبی ندارد، می فهمم.. اما هنوز دوستت دارم؟؟؟؟؟؟؟؟
نقل از کتاب دوستی که هیچ وقت نمی میرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد