داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

معرفی

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید
نظرات 2 + ارسال نظر
سیدحسن یکشنبه 6 فروردین 1391 ساعت 14:03

چه خوب میشه اگه ماجرای برخورد مالک اشتر و اون کسی که شکنبه شتر روی سر اوانداخت رو هم تو وبلاگتون مرقوم فرمایید ممنونم

دوست عزیز
اگر شما لطف کنید و داستان رو برای من ارسال کنید ممنون میشم

سیدحسن علوی دوشنبه 7 فروردین 1391 ساعت 08:56

روزی سردارسپاه امیرالمومنین(ع ){مالک اشتر نخعی}از کوچه ای عبور می کرد شخص بی ادب شکمبه شتری رابا محتویات کثیف آن برای خنده بر روی مالک پرتاب کرد مالک اعتنایی ننمود وبه راه خود ادامه داد فردی که مالک را می شناخت به شخص بی ادب گفت شناختی چه کسی بود؟ پاسخ داد: نه گفت :این شخص سپهسالار علی مالک اشتر نخعی بود .باشنیدن این سخن لرزه براندام آن شخص افتاد وبه دنبال مالک شروع به دویدن کردواز هرکس سراغ اورا گرفت تااینکه اورا در مسجدی پیداکرد شروع به عذر خواهی نمودو اظهار داشت من بعد درحق هیچکس مرتکب رفتارهای بی ادبانه نخواهدشد. مالک گفت : من به مسجد آمدم تا از خدا بخواهم ترا هدایت کند تا در صدد آزار دیگران نباشی ظاهرا خداوند دعای مرا درحق تو مستجاب کرد.یکدیگر را در آغوش گرفتند و در کمال رضایتمندی از هم جداشدند....آری در عفو لذتی است که در انتقام نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد