داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

عشق مورچه و سلمان نبی

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه بود.

از او پرسید : که چرا این همه سختی را متحمل میشود؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته است اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او میخواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود:
تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمیتوانی این کار را انجام دهی .
مورچه گفت: تما م سعی ام را میکنم.
حضرت سلیمان که بسیار از همت وپشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد وگفت: خدایی را شکر میگویم که در راه عشق ، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد !!

نظرات 1 + ارسال نظر
حامد شریف جمعه 26 خرداد 1391 ساعت 10:39

سلام و صد سلام.کارت عالیه .دستت طلا کاشکی میشد داستانهای قشنگت رو برام ایمیل میکردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد