"شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده .
"
خوب نمی دانم که فاح**شه ها چه کار می کنند ... ( معلومه که نمی دانی )
ولی به نظرم شغل خوبی است . خانم همسایه ما فاح**شه است .این را مامان گفت .
تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم . پدرم همیشه مخالف است .
حتی مامان هم دیگر کار نمی کند .من هم پشیمان شدم . شاید اگر مامان هم مثل
خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است . ناخن هایش لاک دارند و
همیشه لباس های قشنگ می پوشد . ولی مامان همیشه معمولی است . مامان خانم
همسایه را دوست ندارد . بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست . ولی یک
بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد . گفت ازش
سوال کاری داشته . بابای من ساختمان می سازد . مهندس است . ازش پرسیدم یعنی
ف*اح*ش*ه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است ؟ خانم همسایه هنوز دم
در بود . فقط کله اش را می دیدم . بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد .
من که نفهمیدم چرا کتکم زد . بعد من را فرستاد تو و در را بست .
... من برای این دوست دارم فاح**شه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی
هستند . مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند .ولی مرد
ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من . زن ها هم
همیشه با تعجب نگاهش می کنند ، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید
زنها خیلی به هم حسودی می کنند . خانم همسایه خیلی آدم مهمی است . آدم های
زیادی به خانه اش می آیند . همه شان مرد هستند . برای من خیلی عجیب است که
یک زن رئیس این همه مرد باشد . بعضی هایشان چند بار می آیند . بعضی وقت ها
هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار می
کند . همکار هایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند . من پشت در
بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک . بابا می خواست من را ببرد پارک ،
بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است . گفت می داند . آن روز من تصمیم
گرفتم فاح**شه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند .
تازه
خانم همسایه خیلی پول در می آورد . زود زود ماشین هایش را عوض می کند .
فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش . این ور و آن ور
می برند .
من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم . امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند "