داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

وقتی تونستم اون آدم رو بسازم دنیا رو هم دوباره ساختم !

روزی پدری روزنامه می خواند اما پسر کوچکش دائماً مزاحمش می شد حوصله ی پدر سر رفت و صفحه ای از روزنامه را که نقشه ی جهان را نمایش می داد جدا و تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت بیا پسرم کاری برایت دارم ، یک نقشه ی دنیا به تو می دهم ، ببینم می توانی آن را همان طور که هست درست کنی ؟

پدر دوباره به سراغ روزنامه اش رفت و می دانست که پسرش ساعت ها گرفتار این کار است ، اما یک ربع ساعت بعد پسرش با نقشه ی کامل برگشت .

پدر با تعجب پرسید : مادرت به تو جغرافی یاد داده؟

پسر جواب داد : جغرافی دیگه چیه؟

پدر پرسید : چطور تونستی این نقشه ی دنیا رو بچینی ؟

پسر گفت: پشت همین صفحه تصویری از یک آدم بود . وقتی تونستم اون آدم رو بسازم دنیا رو هم دوباره ساختم .

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 23 آذر 1390 ساعت 01:21

vaghean ke kheili tahte tasir gharar gereftam!aali bood!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد