داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

نسبت با خدا

کودکی با پای برهنه روی برف ها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد.

زنی در حال عبور بود که کودک را دید.

کودک را به داخل فروشگاه برد و برایش کفش و لباس خرید و گفت: "مواظب خودت باش."

کودک رو به زن کرد و گفت: "ببخشید خانوم شما خدا هستید؟"

زن گفت: "نه من یکی از بندگان خدا هستم."

کودک گفت : "میدانستم با او نسبتی دارید."

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد