داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

تف به ریا!

سفره افطارش در بین آشنایان و اقوام معروف بود. روزهای تاسوعا و عاشورا، دو نوع غذا نذری می‌پخت و شب عید به همه معلمان فرزندش سکه طلا هدیه می‌داد.
زمانی که همسایه‌اش فوت کرده بود دسته گل سفارشی‌اش آنقدر بزرگ بود که از درب منزل کوچک متوفی، رد نشد و مجبور شدند آن را دم در بگذارند.
وقتی مردی که در مراسم ختم کنار او نشسته بود و از بدبختی و بیچارگی مرد فوت شده و آینده نامعلوم دو بچه یتیم باقی مانده صحبت می‌کرد، او در فکر این بود که کارت ویزیتش را فراموش کرده روی دسته گل بگذارد؛ و حتما موقع خروج این کار را انجام دهد

نظرات 3 + ارسال نظر
حسین جمعه 4 آذر 1390 ساعت 18:36 http://fur.ir

نگی نخوندی ا ، خوندم

سید حسن دوشنبه 7 فروردین 1391 ساعت 13:46

آری (در کتب قدیم آمده که :شخی نیمه شب وارد مسجد و مشغول نمازگردیداتفاقا سگی برای در امان ماندن ازسرما به مسجد وارد شدمرد که صدایی راشنید تصور نمود شخص دیگری به مسجد آمده برای اینکه اخلاص خودرا ابراز دارد نمازهایش را با قرائت و طمانینه تمام بجا می آوردنزدیکیهای صبح نگاه کرد ببیند کیست باکمال تعجب سگ را مشاهده کرد وباخود گفت تف به این ریا از سر شب تا به حال برای خاطر سگ عبادت کردم نه به خاطر خدا..... ))

سوگند... یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 16:02

جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد