داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

فرشته نگهبانی که در زمان ازدواج غیبش زده بود!

مردی داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت: اگر یک قدم دیگه جلو بروی کشته می شوی. مرد ایستاد و در همان لحظه آجری از بالا افتاد جلوی پایش. مرد نفس راحتی کشید و با تعجب دوروبرش را نگاه کرد اما کسی را ندید. به راهش ادامه داد. ... به محض اینکه می خواست از خیابان رد بشود باز همان صدا گفت : بایست مرد ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعتی عجیب از کنارش رد شد. بازهم نجات پیدا کرده بود. مرد پرسید تو کی هستی و صدا جواب داد : من  فرشته نگهبانتو هستم . مرد فکری کرد و گفت : - اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم کدام گوری بودی ؟؟؟ 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد